امام علی (ع): تو، به ادب خود ارزش می یابی پس، آن را با برذباری زینت بخش.

دفتر اشعار

 

 

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 50 بیت از ابیات زیبا را در مورد ادب برای شما تهیه نماییم.

از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد

شعر در مورد ادب

از ادب پرنور گشته‌ست این فلک

وز ادب معصوم و پاک آمد ملک

بد ز گستاخی کسوف آفتاب

شد عزازیلی ز جرات رد باب

شعر در مورد ادب و تواضع

با ادب باش که تکلیف جوانان ادب است

فرق  مابین بنی آدم وحیوان  ادب است

شعر در مورد ادبیات بومی

راحتِ روح زنان،زینت مردان ادب است

باادب باش که سرمایه ی خوبان ادب است

شعر در مورد ادبیات بومی ایران

باادب باش که اندرهمه جا یابی راه

در قیامت نشود روی سفید تو سیاه

همچویوسف به سرتخت برآیی ازچاه

باادب باش که سرمایه ی خوبان ادب است

شعر در مورد ادبیات

آیه آیه همه  جا سوره ی قرآب ادب است

گرتو خواهی که دلت دردوجهان شادشود

هه کس از سخنت خرم و دل شاد  شود

خاطرت یک سره از رنج و غم آزاد شود

شعر در مورد ادبیات فارسی

باادب باش که سرمشق جوانان ادب است

آیه آیه همه جا  سوره ی قرآب ادب است

بی ادب میشود از فیض الهی  محروم

خویش رامیکندازجهل و شقاوت معدوم

شعر در مورد ادبیات ایران

از احادیث و روایات به ما شد  معلوم

شرف و منزلت مرد سخندان ادب است

آیه آیه همه جاسوره ی قرآن ادب است

گشت ازعلم وادب،مذهب اسلام ، عیان

شعر در مورد ادب و تربیت

شرح این مسئله امروز نگنجد به بیان

«خوش بودگرمحک تجربه آیدبه میان »

محک خالص کافر ز مسلمان ادب است

آیه آیه همه جاسوره ی قرآن ادب است

شعر در مورد ادبیات بومی شیراز

بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در می‌رسید

شعر کودکانه در مورد ادب و تواضع

بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

درمیان قوم موسی چند کس

بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان

شعر درباره ادب و تواضع

ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان

باز عیسی چون شفاعت کرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

مائده از آسمان شد عائده

چون که گفت انزل علینا مائده

باز گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدایان زله‌ها برداشتند

شعر کودکانه درباره ادب و تواضع

از ستمگر چه ممكن است ادب

شعله را بجيب پا بهواست

شعری در مورد ادب و تواضع

حافظ به ادب باش كه واخواست نباشد

گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد

شعر کوتاه در مورد ادب و تواضع

در حقايق و گنجينه ادب قفل است

 كليد فتح به كنج فنا تواني يافت

یک شعر در مورد ادب و تواضع

باريابي چو بخاك در صاحب نظران

چين دامان ادب كن خط پيشاني را

شعر و داستان در مورد ادب و تواضع

از بي ادبي كسي به جائي نرسيد

درّيست ادب به هر گدائي نرسيد

شعری درباره ادب و تواضع

با چنين در ماندگي ، از ماه و پروين بگذريم

گر كه ما را باشد از فضل و ادب ، بال و پري

شعر درمورد ادب تواضع

بي ادب گفتن سخن با خاص حق

دل بميراند سيه دارد ورق

شعر در مورد ادبیات بومی اصفهان

مورد قهر و خانه بر بادم

رفته علم و ادب هم از يادم

شعر در مورد ادبیات بومی تبریز

به ادب ديده ام عبارتشان
نشدم بي ادب به غارتشان
ادب داشتم دولتم برنداشت
ادب کاشکي کم طلب کردمي
ادب آئين نيک مردان است
بي ادب بر مثال حيوان است
چو باشي با ادب يابي معاني
چو باشي بي ادب زو باز ماني
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش
بايدت اول ادب اندوختن
پس دگران را ادب آموختن
روي وضو شسته بآب ادب
طاعت او سلسله تاب ادب
ادب به کز ادب يابد سعادت
که دايم بي ادب بيند شقاوت
خامش کن اي برادر فضل و ادب رها کن
تا تو ادب بخواندي در تو ادب نديدم
ادب پيرايه ي نادان و داناست
خوش آن کو از ادب خود را بياراست
خسرو، ادب چه جويي، از چشم مست شوخش؟
هندو چو مست باشد، از وي ادب نيايد
خسرو نديده بود ادب روزگار هيچ
اينک ز حادثات جهانش ادب رسيد
تا زنده اي، برو، ادب آموز بهر نام
کين نفس آدمي به ادب نامور شود
گر کند بر تو بي ادب انکار
تو بکوش و ادب نگه ميدار
ور زانکه باز راي ادب کردني بود
نيمي مرا ادب کن و نيمي شراب را
عصاي کليم ار به دستم بدي
به چوبش ادب را ادب کردمي
بس که قفاي آسمان خوردم و يافتم ادب
تا ادب اذ السما کوفت قفاي آسمان
مرد سخن را ازو نواختن و بر
مرد ادب را ازو وظيفه ديوان
اين چنين جلف و بي ادب زاني
که تو تازي ادب همي خواني
اي نياموخته ادب ز ايوان
ادب آموز زين پس از ملوان
باادب مرد سرخ رو گردد
بي ادب چون سگان کو گردد
با ادب شربت زلال خورد
بي ادب سخت گوشمال خورد
ادب از بي ادب آموز که لقمان گويد
از عمل سوخته عکس العملي ساخته ام
شوخي طفل يکي صد شود از رو دادن
ادب بي ادبان را به ادب بايد کرد
صائب به ادب باش که گردون ز حوادث
صد دست برآورده براي ادب تو
گشت از ترک ادب هر بي حيايي کامياب
من درين محفل ادب آموختم بي فايده
زبان بگشاد و گفت اي بي ادب مرد
ترا امشب بدين سگ حق ادب کرد
چو باشي با ادب يابي معاني
چو باشي بي ادب زو باز ماني
ادب آمد درين ره اصل هر کار
همي گويم ادب زنهار زنهار
ادب را دوست دار و با ادب باش
بقدر خويش دائم در طلب باش
ادب چيزيست بيرون از دل و جان
ادب مر دوستدار سر جانان
ادب چيزيست بيرون از دل و جان
ادب مر دوستدار سر جانان
ادب همه ملکان خصم را بحرب کنند
بزر سرخ کني خصم خويش را تو ادب
پشت اهل ادبست او و خريدار ادب
زين همي تيز شود اهل ادب را بازار
اهل ادب را به خانه برد و وطن داد
علم و ادب را فزودقيمت و مقدار
ادب عزيز ازو گشت ورنه پشت ادب
شکسته بودو رخ لاله گونش گشته چو کاه
نام نيکو و جمال و شرف و علم و ادب
بادبيري بتو کردند دبيران تسليم
ديوان ادب فرد کرم دفتر دانش
اکسير خرد جوهر جان عنصر فرهنگ
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدايان زله ها برداشتند
بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد


:: موضوعات مرتبط: دفتر اشعار، ،
نويسنده : سهیلا کوزه گران


صفحه قبل 1 صفحه بعد